جدول جو
جدول جو

معنی فزع یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

فزع یافتن(دِ خوَ / خُ دَ)
دچار فزع شدن. رجوع به فزع یافته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ / بِ دَ / دِ)
در حال فزع و بیم. ترسان:
خواهند ز تو امن فزع یافتگان زآنک
در ظلمت و در خوف چراغی و رجایی.
خاقانی.
رجوع به فزع یافتن و فزع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ وَ دی دَ)
رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن:
فرج یافتم بعد از آن بندها
هنوزم به گوش است آن پندها.
سعدی.
اگر عاشقی خواهی آموختن
به مردن فرج یابی از سوختن.
سعدی.
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیک است کسی را که توانایی هست.
سعدی.
رجوع به فرج شود
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ وَ دَ)
ارجمند شدن. عزیز گشتن. دارای قدر و ارزش شدن. حرمت و اعتبار یافتن:
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
اجر و پاداش یافتن. پاداش نیک دریافتن:
تو گر دادگر باشی و پاک رای
همی مزد یابی به دیگر سرای.
فردوسی.
اگر به کرم قدم رنجه فرمائی مزد یابی. (گلستان). رجوع به مزد شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
لذاذه. (از منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (دهار) (زوزنی). لذاذ. (از منتهی الارب). لذه. (دهار) (ترجمان القرآن). لذت. (تاج المصادر بیهقی). استلذاذ. (دهار) (زوزنی). التذاذ. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تلذذ. ملتذ شدن. لذاذت. لذت بردن. مزه بردن:
بخورد و بر او آفرین کرد سخت
مزه یافت از خوردنش نیکبخت.
فردوسی.
و رجوع به مزه بردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرا یافتن
تصویر فرا یافتن
یافتن، درک کردن فهمیدن دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار